بریم بازار
سلام
از اونجا که شما همیشه خدا میگی بابا این رو نداریم بریم بازار بخریم اونو نداریم بریم بخریم (لباش نداییم بییم بخییم بستنی نداییم شبار نداییم اباشی (اسباب بازی) نداییم ) خلاصه همه چیز نداریم دیگه تو خونه ما قحطیه دو تا کمد اسباب بازی داری بازم میگی نداریم نمیدونم الان که دو سالته اینقدر میگی ندارم دو روز دیگه که بزرگ شدی میخوای چی کار کنی فکر کنی بخوای ماهی شونصد دست لباس بخری خلاصه دیروز تصمیم گرفتم ببرمت بازار و این بار یه بازار درست و حسابی برا همین هم رفتیم بازار بزرگ
ادم اگه میخواد بازار خونش تامین بشه باید بره اونجا از شیر مرغ تا جون ادمیزاد پیدا میشه و وای که چقدر شلوغه ولی شلوغیش هم جذابه ادم احساس میکنه زندگی جریان داره
خوب بگذریم که شما کیفت رو هم تو مترو گم کردی
و از همون اول راه انگار از اون همه ادم و شلوغی بدت می اومد گفتی بریم خونه
چند دست لباس برا تو خریدیم
من حق خرید نداشتم اوضاع اقتصادی خرابه ولی تو فرق داری
شب اومده بودی خونه شلوارت رو پوشیده بودی هی میگفتی خوشله بابا خوشله و دستت رو میکردی تو جیبت و پز میدادی
امروز هم که میخوایم بریم خونه مامان جی یه هفته تلپیم خوش بگذره
به قول خاله یه وقت تو خونه نشینی ها حوصله ات سر میره یه کم برو بگرد
الان که بزرگتر شدی راحت تر میتونیم بریم بیرون و این بعد از دو سال خانه نشینی برا من لذت بخشه اخه تو این خونه فسقلی بشینم که در ودیوارش بخوردم که چی بشه
اخ جون میریم خونه مامان جی مهسا مهتا رو میبینم و کلی بازی میکنی
فردا شبم مادر عروس خاله رو پا گشا کرده بریم با جاریا سیر حرف بزنیم غیبت نمیکنیم ها
راستی عمو علی هم دکترا قبول شده ازهمین جا بهش تبریک میگم امیدوارم موفق باشه
خدا رو شکر به قول دوست خوبم مهسا
خدایا این دل خوشی ها رو از ما نگیر