سال 93

سلام میدونم الان داری میگی یک ساله که هیچی ننوشتی خوب نمیدونم چی بگم به قول همه تو ترافیک گیر کرده بودم دیر رسیدم پارسال فروردین پیت گذاشتم و الان دوباره فروردین شده و من میخوام پست بذارم تو سال 93 خیلی حوصله کامپیوتر رو نداشتم خیلی نمی اومدم سراغش اصلا به بابا میگفتم اینترنت رو شارژ نکنه خوب حالا بگم از 93 یه سال مثل بقیه سال ها و خدا رو شکر که به سلامتی به پایان رسید ولی تو ازن سال دو تا اتفاق افتاد که ما رو خیلی در گیر کرد به خصوص من رو یکیش خوب بود و یکیش خیلی بد که خدا رو شکر به خیر گذشت شهریور سال 93 بود درست یه روز بعد از این که برای شما تو باغ خاله تولد گرفتیم فهمیدم خدا یه فرشته کوچولو دیگه به ما داده که قراره بیاد و تنهایی تو رو پر کنه از همون روزای اول روزهای سخت برای من شروع شد برعکس تو که دوران بارداری خیلی خوبی داشتم این بار خیلی اذیت شدم دل درد و کمر درد و پهلو درد و تهوع بیشتر از یه ربع نمیتونسم بشینم و به همین دلیل نمیتونسم برا تو خیلی وقت بذارم خیلی وقتا که حال خوبی نداشتم با تو دعوا میکردم امیدوارم من رو ببخشی خوب به هر حال هر چی بود گذشت و الان من دیگه دارم روزها رو میشمارم که زودتر داداشت بیاد پیشت و البته تو هم دیگه حوصله ات سر رفته و همه اش میگی پس داداش کی میاد امیدوارم به سلامتی به دنیا بیاد خوب این روز خوب خاطره روز بد رو تو مطلب بعدی مینویسم