مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

دختری همتای خورشید

اولین قدم

سلام دختر گلم  تاتی تاتی تاتی اروم و اهسته با پاهای کاملا باز با کلی ترس با احتیاط کامل اروم اروم قدم برداشتی بالاخره اولین قدم هات رو برداشتی چهارشنبه 8 شهریور ساعت 7 شب اروم اروم دو سه قدم برداشتی وای مامانی اون قدر ذوق کردم هر روز که بزرگتر میشی و هر کار جدیدی که یاد میگیری کلی ذوق میکنم هر  بار کلی قند تو دلم آب میشه میدونم اخرش دیابت نوع نی نی میگیرم   من و بابایی هم دیشب ( پنج شنبه) به ذوق قدم هات رفتیم باغ سپهسالار و برا شما یه جفت کفش خریدیم بعد که برگشتیم خونه شما دوباره کلی راه رفتی اینم عکس اولین کفشی که برات خریدیم دیگه دوران پاپوش سر اومد حالا دیگه وقت کفش پوشیدنه عزیزم عزیزم امیدوارم بزرگترین قدم...
10 شهريور 1391

دندون چهارم

سلام مامانم  حسابی داری بزرگ میشی امشب دیدم دندون چهارمت هم نیش زده مبارکت باشه عزیزم اینم دو تا شعر برا دندونات سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام می خوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم  یواش یواش و بی صدا شدم جزء کباب خورا    چندوقتی بود که لثه هام میخارید اشکای من مثل بارون میبارید حوصله همه سراومد دیگه مامان میگفت که درنمیاد دیگه یهو یه شب با گریه که خوابیدم صبح پاشدم یه چیز خوبی دیدم مروارید سفید و زیبایی بود میخندیدم تو دهنم پیدا بود   الان دیگه کاملا می ایستی خیلی سریع و بدون هیچ درنگی از جات بلند میشی و می ایستی خیلی هم سعی میکنی راه بری ولی هنوز میترسی قربون پاهات برم مواظب خودت باش ...
8 شهريور 1391

طوطی خانم

سلام عزیز دلم  تعجب نکن این اسمیه که خاله برات گذاشته اخه هر کی هر کاری میکنه شما فوری یاد میگیری و انجام میدی چند روز پیش خاله وقتی داشته چاییش رو فوت میکرده شما هم شروع کردی به فوت کردن حالا هم هر وقت بهت میگم فوت کن فوری فوت میکنی محمد دایی هم داشت عطسه میکرد که شما شروع کردی به عطسه کردن و حالا هر وقت میگم عطسه کن سرت رو میبری بالا و با شدت میاری پایین و دهنت رو تا ته باز میکنی صدات رو نازک میکنی و میگی عطسه قربونت برم هر وقت گوشی من یا بابا به دستت میرسه فورا برش میداری و چند بار میزنی رو دکمه هاش و بعد میذاری در گوشت و میگی ایوووووووووووو و بعد چند کلمه دیگه حرف میزنی و یه مدت ساکت میشی و دوباره شورع میکنی به حرف زدن دست...
5 شهريور 1391

پری دندون اومد

سلام دختر گلم بالاخره پری دندون اومد و اولین دندونت رو برات اورد از 5 مرداد سفیدی دندونات از زیر لثه ات پیدا بود ولی هنوز بیرون نیومده بود تا این که روز 11 مرداد  رو لثه ات دست کشیدم و تیزی دندونت رو احساس کردم کلی خوشحال شدم قربونت برم دیگه کباب خور شدی عزیزم حالا دیگه هر وقت اب میخوری دندونات میخوره به لبه لیوان و تیلیک تیلیک صدا میده و انگار قند تو دل مامان آب میشه این یکی از لذت بخش ترین صداهای زندگیمه ولی من باورم نمیشه اون تب وحشتناکی که کردی به خاطر در اوردن دندون بوده باشه عزیزم رویش اولین شکوفه سپید تو دهنت مبارکت باشه انشالله که دندونات همیشه سالم باشه حسابی مواظب مرواریدای تو دهنت باش
5 شهريور 1391

تو گفتی مامان

باورم نمیشه تو گفته باشی مامان دیروز میخواستم برم بیرون تا برا تولد فرشته کوچولوم تور بخرم دامن توتو درست کنم اماده شدم و وقتی بابا اومد من رفتم شروع کردی گریه کردن و هی میگفتی ماما وای که چقدر شیرین بود اون لحظه تازه احساس کردم به معنای واقعی مامان هستم و تو من رو به عنوان مامان قبول داری البته قبلا هم چند باری گفته بودی ولی من هر بار میگفتم نه با من نیست همین طور صداهایی که از خودش در میاره اینم یکیشه ولی دیروز تو به خود خود من گفتی ماما ای شیطون همه بچه ها اول میگند بابا تو اول گفتی ماما قربونت برم الهی هر بار که بهم میگی ماما بتونم هر چی که ازم میخوای رو برات براورده کنم خدایا تو نگهدار فرشته من باش ...
24 مرداد 1391

بعد از سه ماه

سلام دختر گلم چند وقت بود نتونسته بودم بیام و برات بنویسم تو این مدتی حسابی بزرگ شدی و حسابی هم شیطون و شیرین شدی نمیدونم چرا هنوز نخوردمت و اما به طور خلاصه برات بگم 21 اردیبهشت مامان جان و باباجان و خاله و مهسا رفتند مکه و من موندم و تو و خاله سارا و مامان بزرگ من فردا شبش شما و خاله سارا مریض شدید و من شما ها رو بردم دکتر خیلی روزای سختی بود اولین باری بود که این طور مریض میشدی خیلی خسته شده بودم دیگه طاقتم تموم شده بود تازه همون شب من رو هم برق گرفت خلاصه روزای بدی بود ولی یه روز صبح صدای مامان بزرگ می اومد که بلند بلند میگفت تاتی تاتی تاتی وقتی اومدم نگاه کردم گفت خودش پاشده به دیوار ایستاده دفعه اولی بود که می ایستادی حس...
20 مرداد 1391

شیرین کاری های تو

  مهرسای گلم آمدي، چه صادقانه آمدي، مرا عاشق كردي ... آمدي، چه عاشقانه آمدي، مرا ديوانه كردي ... چه زيبا آمدي و لحظه هاي پر از غم زندگي ام را عاشقانه كردي! دخترک الان تو خواب ناز هستی وقتی خوابی دلم برای چشمای قشنگت برا مهربونی نگات تنگ میشه امروز داشتم با تلفن حرف میزدم تو روبروم نشسته بودی از اول تا اخر تو چشمام زل زده بودی دلم میخواست همون لحظه زمان از حرکت میایستاد و همیشه اون نگاهت خیره به من میموند   خدایا اگه روزی هزار بار هم شکرت رو به جا بیارم کمه   خداایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت که این گل رو به من دادی   و اما بگم از شما که هر روز با مزه ...
16 ارديبهشت 1391

نمایشگاه کتاب

سلام مامانی من دیروز من و شما و بابایی رفتیم نمایشگاه کتاب صبح وقتی رفتیم شما تو ماشین خوابت برد و قتی رسیدیم شما رو گذاشتیم تو کالسکه که خدا رو شکر بیدار نشدی و تا اومدیم به غرفه های کودکان برسیم خواب بودیم تو غرفه ها هم همه اش برا خودت بازی میکردی دس دسی میکردی و خلاصه با بابات با هم کلی کیف میکردید منم به جاش برات کلی کتاب و اسباب بازی خریدم گرچه یه سی دی برات خریدم که الان اومدم دیدم خالیه و سی دی های بی بی انیشتین رو هم گرفتم که سی دی اولش بازم خالی بود و یه کتاب حمام گرفتم که انگار خوشت نیومده و ..... خلاصه بعد از کلی گشتن تو غرفه های کودک اومدیم بیرون نشستیم و شما غذاتو خوردی و ما هم یه هوایی عوض کردیم و یه کم خوراکی خوردیم ...
16 ارديبهشت 1391